مبارزه با اسلام سیاسی

عاشورا: بهانه حجاب و انتظار اربعین

بهانه حجاب، بی فکری و حماقت آخوندی: چهل سال است که قهقرایی را افتخار می دانیم و ذلت را پیشه خود کرده ایم. امام حسین بُت عاشورا و بهانه کوته فکری شده است.

عاشورا: بهانه حجاب و انتظار اربعین

چند آشنا و دوست شیک و  آلامُد از من دعوت کردند که دریک رستوران شیک و آلامُد در یک خیابان شیک و آلامٌد در شمال تهران با هم پیتزا بخوریم.
ازدو یا سه روز پیش که از اروپا به تهران وارد شدم، این دومین گردش من درشهر بود ولی هنوز عرق سفر خشک نشده بودکه حجاب اسلامی گوش هایم را به آتش کشیده و احساس انزجارنسبت به این یک متر پارچه مرا در بر گرفت.

Bonino, حجاب
اما بُنینو (Emma Bonino) سیاستمدار ایتالیایی در ۲۰۱۴ در سفر خود به تهران با اکراه و فشار محمدجواد ظریف حجاب سر کرد.

در سفرهای کوتاه مدتِ گذشته خود به تهران میدانستم که به زودی به اروپا برگشته و حجاب اسلامی را از سَرَم میکََنَم، نتیجتاً زیاد دَربَند آن نبودم. امروز، چون نمی دانم که کی به اروپا باز گشته و قادر خواهم بود روسری را در آشغال دان بیاندازم، عزاء گرفته ام. رستوران پُر بود از جوانانی که گمان دارم پول غم آخرشان بود. ظاهر بی بندوبار شان در جستجوی لذت فوری و کوتاه، همراه با یک مبارزه طلبی ازجامعه بود. پیام شان به آخوندها واضح بود:« ما را تا ابد نمی توانید اسیر خود کنید. »

قدغن کردن تفریح در امکان عمومی به دستور آقایان باعث واکنش بچگانه جوانان شده است. این رفتار به مفهوم استوارداشتن و عمل مثبت در مبارزه سیاسی و اجتماعی نیست. این رفتار بیان یک ناخرسندی عمومی وهمچنین علامت سپر افکندنِ دراز مدت است. هیچ یک از این دختران جوان با آرایش غلیظ و مانتوی بدن نما، و یا از این پسران با موی آرایش شده با ژِل قادر آن بود که دو عقیده مستحکم و عملی، چه از نظر اجتماعی وچه سیاسی برای ساختن آینده کشورخود، ردیف کند.

سرویس رستوران باناشیگری خودمانی وقرقاطی انجام میشد. در ابتدا مشتری باید با فریاد دستور بدهد که میز را تمیز کنند وگرنه پیشخدمت ککش هم نمی گزد. بعد ازآن، دستور غذا گرفته میشود و اگر پس از نیم ساعت اتفاقی نیفتد، مشتری باز باید داد و قال کند تا به غذای خود برسد. عادتاً یک یا دو قلم فراموش شده و یا اضافه از دستور سرخودی آورده میشود.

در این رستوران تهران، یکی از دوستانم، جواد، کلی از پنیرهای فرانسوی وایتالیایی میگفت. در حالیکه ذره ذره پیتزای خودم میخوردم وبه داستانهای وی راجع به یک نوع پنیر گوش میدادم، یک مرتبه جواد گفت: «دلم میگیره وقتی که فکر میکنم در غرب ما را تروریست حساب میکنند.»

بدون اینکه جواب بدهیم، سرمان را تکان دادیم. جواد یک دی.جی. و در جمهوری اسلامی قانون شکن حرفه ای محسوب میشود. پول زندگی اش را با پدید آوردن فضای شاد در مهمانی های ویژه ومحرمانه تهران در میاورد. از وقتی که محمود احمدی نژاد دوباره مردم را مجبور به پی روی از خط امام با زور و تجاوز به حق مردم میکند، دَرِ خیلی از مهمانی های ویژه تخته شده و نان جواد آجر شده است. چند روزدیگر هم ماه های قتل، محرم و صفرشروع و جشن ها و مهمانی های تولد، عقد و عروسی ممنوع خواهند شد. بسیجی ها و مأموران انتظامی با همکاری گروهی از مردم عادی که فضول، حسود و خبرچین هستند مُفتشِ کِردار دیگران خواهند شد و نان هر جاسوس توی روغن خواهد افتاد.
صبح روز بعد، دوتنگ چای نعنا نوشیدم که شاید آن پیتزای آلامُد که سر دلم سنگر بسته بود شکست بخورد. پنیرهای «فرنگی» که با شیر خشک وارداتی توسط کارخانه های «ایرانی» محصول میشوند مثل توپ روی دلِ تازه وارد سنگین هستند.

آنروز عاشورا و تعطیل بود.

بیش از ۱۳۳۰ سال از قتل امام حسین در کربلا گذشته ولی خرمقدسان تکریم امام حسین را آنچنان با افراط از حد خارج کرده اند که امام حسین بُت شده است و مراسم عزاداری و پرستش او، محمد و الله را تحت الشعاع قرار داده است. بیش از این که وی و مشتی از همراهانش بدست سپاه طرف دار خلیفه کشته شدند، اطلاع بیشتری ندارم.

درده پنجاه وقتی که در سرچشمه به دبیرستان میرفتم، یک جوجه آخوند دبیر فقه بود. یکی دو سوال از وی راجع به این رخداد و اثرآن در تاریخ پرسیدم. ازسوال بی پروای چنین دختر پررویی غافلگیرشد. پس از تردید، بجای جواب کلی چرت و پرت گفت وبا طمطراق و دبدَبه به شاگردان هشدارداد که از سوالات ویرانگر و شکاک دشمنان اسلام بترسند. ضمناً جوجه آخوند برادرزاده امام جمعه شهر بود. خودِ امام جمعه هم رفیق جان جانی رئیس ساواک منطقه بود.

بین دو درس، در همان پنج دقیقه ای که بی دبیر بودیم، فرشته، یکی از همکلاسانم، ادای جوجه آخوند پرافاده را درآورد. از خنده داشتیم غش میکردیم که دبیر فارسی ـ تاریخ وارد کلاس شد. فوراً گوشی بدستش آمد که ممکن است با ساواک درگیری ایجاد شود و با شتاب و یک تحلیل از چند بیت شعر مشکل ازحافظ، کلاس را ساکت کرد. در ۱۳۶۰ یا ۱۳۶۱، جلادان انقلاب اسلامی آن دبیر را کشتند. به وی تهمت «توده ای خائن» زدند. دبیر ما مرد شریفی بود. او به پای روحانی عوام فریب قربانی شد.
در سال ۱۳۸۵، پس ازسی سال، جوجه آخوند که پیرشد افعی شده و مورد احترام درجامعه عقب افتاده در سرچشمه بود. گرچه که به همان خرفتی جوجه آخوندی سی سال پیش مانده بود. در یک نوشته مذهبی جدید به «دوشیزگان که در حیض و طمث هستند، که محرز است نجس بوده و از نماز محروم می باشند[sic]» دستور میدهد که ایشان حمام نروند چرا که ممکن است که «مَني وآب نشاط سرگردان»[sic] یک مرد باعث حاملگی دوشیزگان شود.

داستانهای آب نشاط سرگردان از جمله جنون آخوندها است و هر آیت الله باید نظرش را در این امردرحل و المسایل خود انتشار دهد. کلاً به نظر آقایان میتوان آب نشاط سرگردان را بسیار عادی روی نیمکت قطار، بالای پالان شُتر، روی صندلی تاکسی و هر حمامی یافت. نتیجه میگیریم که هر دوشیزه که در حیض باشد هنگام حمام ۹۰٪ احتمال دارد که فوراً حامله شود. هیچ یک از «دشمنان اسلام» جرأت آنرا نباید داشته باشدکه از آخوند جماعت بپرسد: «آب نشاط سرگردان روی نیمکت قطار ویا صندلی تاکسی چکار میکند؟» این نوع سوال باعث ویرانی اسلام است.

 زورگویی حجاب: حماقت آخوندی و نمودار نرسالاری

حجاب عاشورااین نکته مهم در دوشیزگی را در آخر عمری کشف کردم. یکی از دخترانِ عموزادهایم برای چند روز مرخصی پیش من به تهران آمد. دانشجوی سال سوم در دانشکده «مدیریت و کامپییوتر» بود. بعد از چندروزگشت و گذار در شهر، حمام برایش واقعاً واجب بود. پس از پیشنهاد من برای آن حمام واجب، او با وقارِ یک شخصِ خر مقدس بمن توضیح داد که آب نشاط سرگردان در حمام حتماً باعث حاملگی و شرمندگیش میشود. قسم خوردم که مدت بسیار زیادی است که هیچ مردی در حمام من غسل نکرده بود. به خرجش نرفت. عاقبت تسلیم شدم و چند جور مواد ضد بوی بد خریدم و صبورانه منتظر آخرین روز عادت ماهانه دوشیزه شدم. دانشگاه به سبک اسلامی راه دختران خانوادهای خر مقدس را به علوم عالیه باز کرده است. جان حسنی … چه یاد میگیرند؟

روز عاشورا یکی از عمه هایم مرا به نهار دعوت کرده بود. دسته ها توی خیابان ریخته و ترافیک سنگین تر و رفت وآمدعابران پیاده هم آشفته تر از روزهای دیگر بود. تاکسی من گرفتار یک دسته شد و راننده گذاشت که دسته رد شود و بعدش تو خیابان دیگری پیچید که شاید کمتر به دسته برخوریم. با اوقات تلخی گفت: «امروز هم نان ما را تخته کردند.» چون پول تاکسی بر اساس طول مسیر است و نه روی حساب مدتی که در آن مینشینم، راننده عجله داشت که هر چه زودتر به مقصد برسیم. با دلخوری افزود:«مملکت را نابود کردند.» منظورش از«آنها» آخوندها بود.

مسیرما ازمحله های اعیان نشین شمال تهران میگذشت. هر چند فاصله نذر تقسیم میشد. مردان وزنان خوش لباس وشیک، کاسه بدست، صف گرفته بودند که سهمِ نذری را بگیرند که قاعدتاً باید به فقیر برسد.راننده گفت:«خجالت نمیکشند که نذری را با شکم پر بگیرند. سیر بشو که نیستند و مهمتر، آنچه را که نمیخورند دور میاندازند. این حرام است.» اینبار منظورش از «آنها» متمولین محله بود. به او جواب دادم:«قرارشد که خودش این فسادها را محو کند.» راننده یک طرف سبیلش را به جای لبخند بالا برد:«هنرمیمون از او بیشتر است.» این «او» کنایه از رئیس جمهور ایران محمود احمدی نژاد بود. یکی ازالقاب مردم پسند وی «میمونی نژاد» است.
سن راننده از پنجاه سالی شیرین گذشته بود. در ایران سن تاثیر فراوان در برداشت شخص از جامعه رادارد. راننده تاکسی مرد مسنی بود که سالها قبل از انقلاب اسلامی متولد شده بود.
باران میبارید وبرف پاکن از آفتاب خشک شده، خطهای کثیفی را روی شیشه جلو میکشید. باران سبک بود ولی هنوز هیچ نشده جوب ها از آب چرب کثیف و خاکستری رنگ لبریز شده بودند. راننده گفت که نرم باران شب گذشته کافی بود که خیابان های جنوب شهر تهران را، مناطقی که کوخ نشین ها در آن جان میکَنَند، سیل گیرد. زیربنای رقت انگیز شبکه فاضلاب به فضای بازدر خیابانهای جنوب پایتخت بپایان میرسد .

راننده تاکسی:«خانم، جهالت این مملکت را نابود میکند.» و افزود که در محلات کوخ نشین، دسته ها با حفظ مطلق سنت شیعه راهپیمائی میکنند. شرکت کنندگان با قمه و زنجیر خود را میزنند و خون روی سر و صورت و پشت لخت ژنده پوشان می چکد. با انز جار گفت:«آنهایکه خر مقدس ترین هستند، بچه های شان مجبور به راهپیمایی درخون وکثافت میکنند. شاه خدا بیامرز این وحشیگری ها را ممنوع کرده بود. ما هزار و چهار صد سال عقب رفتیم.»
دسته های فقیر نشین جنوب تهران را تجسم کردم. مردم خون آلود در گِل و لای سرچشمه گرفته در شمال شهرچلپ و چلپ میزنند و شعار مذهبی میدهند. تمام این قیل و قال را یکی- دو آخوند اداره میکنند. بَه بَه! … به این هنرنمایی از فرهنگ دیرینه ما

عاشورا: بهانه حجاب و انتظار اربعین
در عام و آشورا هم طبل و هم زار میزنند. فردایش در اندرون با قاچاق مشروبات الکلی نان در می آورند. زندگی در حکومت اسلامی بدون دو رویی امان پذیر نیست.

دسته هایی که در مناطق اعیان نشین شمال شهر تهران رَژه میرفتند هیچ شباهتی به وحشیگری جنوب شهر نداشتند. نسخه بَدَل ونیم گرم صحنه خود نمایی جنوب به حساب میرفت. در شمال همۀ شرکت کنندگان سیاه پوشیده بودند؛ سر دسته مردان جوان طبل میزدند؛ در وسط مردان همه ساله تصویرهای امام حسین و پرچمهای سیاه وسبز را با خود میکشیدند. در ته دسته دختران رژه میرفتند و زیر چترهای رنگ وارنگ از دو قطره باران پناه می گرفتند. سینه زنی آنها با شالهای سیاهی بود که با کرشمه به خود میزدنند. سر و صدای شعار دادن و طبل کوبیدن، همهمه گوشخراش بود؛ هیچگونه ربطی به احترام و یا تقدس محسوس نبود. بعد از چند متری راهپیمایی در بی نظمی، دسته متوقف شد و قیل و قال خوابید. صدای زنگ موبایل های شرکت کنندگان و جواب به آن به گوش میرسید: «الو! . . .جانم؟» هرکسی مشغول به صحبت با موبال و شوخی و خنده شد. دختران وپسران شماره تلفن ونوشته های کوچک بهم رد و بدل میکردند. بعد ازاین چند دقیقه زنگ تفریح دو باره راهپیمایی و قیل وقال شروع شد. آخوند و عمامه بچشم نمی خورد.ساعتی بعد از ایوان یک خانه، به همراه عمه ام، که پیرزنی بسیار دوست داشتنی و نماز خوان است، گذردسته ای را تماشا کردم.

عمه میگفت که این دسته های عاشورا شمال تهران «زیادی مذهبی» نیستند. بعد ار مکث کوتاهی، با مهربانی و شیطانی افزود:« وقتی که جوان هابیکارند و سرگرمی ندارند؛ نه شغل، نه آینده ونه تفریحی دارند، بهر جورشده وقت میگذرانند. بنظرم این لاس زدن ها یک کمی گستاخانه است ولی خوبی جوانی این است.» پیرامون دسته ها با قمه و زنجیربا وی صحبت کردم. عمه انزجار و خشم خود رابیان کرد. برایش تمام این صحنه پردازی ها چیز دیگری جز وحشیگری عرب نیست. همه این سنت هابه ایران وارد شده و آخوندها آنها رادر جامعه احیا کرده اند: «خدا خودش همه شان را به جهنم بفرستد. آدم که نیستند.» راجع به چیزی فکر کردم و بهش گفتم که من بی دین ومنکر وجود خدا هستم. عمه خندید و گفت:« ای بابا! این که خبر تازه که نیست. خدا خودش بردگانش را میشناسد، با دین یا بی دین.» دسته دیگر از ایوان دیده نمیشد. زمان چای و شیرینی شد. زمان که عمه سر فرصت با هزار و یک سوال ته و توی زندگی من را بیرون بریزد. عمه یک تروریست واقعی است. او نمونه تمام پیرزن هایی است که برایشان جزئیات زندگی دیگران حیاتی است و بهیچ وجه با دروغ وطفره راضی نمی شوند. از این پیرزن ها میلیون و میلیون ها درجهان است: سیاه پوست، سفید، زرد، پروتستان، کاتولیک، یهودی ویا مسلمان … آنها مادر بزرگ، عمه، خاله و همسایه های ما هستند. از وجود آنها لذت برده و سپاسگزار هستیم.

Albertine Ahmadi, Carnets d’Iran, 2010, Éditions Mon Village
Chronicles from Iran

Print Friendly, PDF & Email