مبارزه با اسلام سیاسی

بی تفاوتی و میراث فرهنگی

بی تفاوتی و میراث فرهنگی
میراث فرهنگی مخالفان جمهوری اسلامی: دعوا و مرافه بین خود.
بی تفاوتی و میراث فرهنگی ضد و نقیض مانع اند که هر گونه ائتلاف سیاسی و یا هر بنای مبارز برای کسب آزادی، مخالفان جمهوری اسلامی را دور هم آورده و سامان دهد.

بی تفاوتی و میراث فرهنگی

شکست مخالفان جمهوری اسلامی

قسمت سوم از چهار بخش – متن کامل این مقاله به زبان انگلیسی در اینجا قابل مشاهده است. ترجمه فارسی در چهار بخش است: بخش اول – اینجا –، بخش دوم – اینجا –، بخش چهارم – اینجا – یافت می‌شود.

نظام اسلامی بی مشروعیت

نظام اسلامی خود را پرچمدار صلح و عدالت برای جهان و کیهان معرفی می‌کند و می خواهد که با زور به خلق مردم فرو کند که هیچ ربطی به سلطه شاهان منفور و خودکامه ندارد. اما مردان عمامه بر سر ما در شرارت، نقض حقوق مردم و فریبکاری از مردان تاجدار بسیار فراتر رفته‌اند و اولاد خلف بی‌رحم‌ترین شاهان هستند. جمهوری اسلامی مشروعیت مردمی ندارد.

هنگامی که زندگی شهروند از سوی رژیم در خطر است، برای حفظ جان و اجتناب از انحراف فکری، کشور را ترک می‌کند. مهاجرت اجباری تحت فشار اجتماعی، اقتصادی و خفقان از ایران عادت شده است. نظام اسلامی ولایت فقیه مجرم بالاترین رقم کوچ به خارج است.

تا حال، تعداد ایرانیان پناهنده به خارج بیش از شش یا هفت میلیون نفر تخمین شده و و این آمار در افزایش است. در غرب، استقرار فرزندان دو ملیتی این عدد را دو برابر کرده است.

کار و زندگی وقت شهروندان ایرانی تبار را در سرزمین پناه گاهشان می بلعد. مسائل کشور برایشان ثانویه است و اکثر با لاقیدی برخورد می شود. آنچه از گپ زنی و وراجی خانوادگی یا گزارش‌های گاهگاه رسانه‌ها به‌دست می‌آید، برایشان کافی و حتیٰ هم زیادی است. علاقه کمی برای روزمره ملالت آور و تکراری کشور نشان می‌دهند.

از این رو، اندیشه و نقل والدین نسل اول پنهاهجو به خارج، روایت خاطرات قبل از مهاجرت از کشور و تعریف مجموعه‌ای از تصاویر شخصی گذشته است. نسل‌های بعدی با روایت‌های والدین خود می‌سازند که در آن اسطوره و واقعیت در هم آمیخته‌اند، لحظات شادی اغراق شده و از بدبختی‌ها صحبتی نمی‌شود.

تعداد کمی از مهاجران، با قصد جدیت و ساعی، خود را در رویدادهای کشور می‌گذارند تا که محدودیت‌ها و نکات نهی شده در قصه های خانوادگی را با مطالعه دور بزنند.

اما، همه ایرانیان تبعیدی میراث فرهنگی و ایرانی بودن خود را با غرور مانند گل به سر و سینه می زنند تا که برای دید خارجی‌ها به نمایش گذاشته شود.

تلاش برای درک و فهم عناصر ملموس محتوای میراث ، سر به سنگ خوردن است، زیرا میراث و فرهنگ و ایرانی بودن از تهی مانده تجربیات قدیم و احساسات شخصی آغشته به دلتنگی از میراث سال‌های پنجاه و شصت است. پس از چند دهه‌، چیزهایی که زمانی راستین بوده‌اند، یا از بین رفته‌اند و یا فراتر از تشخیص تغییر کرده‌اند.

با این حال، با مشاهده رفتار ایرانیان تبعیدی، دو ویژه از میراث فرهنگی ایرانی ثابت است: یکی بدگمانی غریزی شدید به هموطنان خود، دیگر واکنش منفی و تندی دو آتشه به کسی که جرأت کند برداشتهای فرسوده، ضد و نقیض و وصله های غیرمنطقی موجود در روایت فرهنگ، میراث و سنت شخص را به چالش بکشد.

کشمکش گروهک ها

تعارف و تملق

در چهار دهه اخیر، فرهنگ و سنت های ضد و نقیض مانع شده‌اند که هر گونه گروه فشار، ائتلاف سیاسی، سازمان مبارز برای کسب آزادی یا هر بنای سیاسی که مخالفان جمهوری اسلامی را در غرب را دور هم جمع کند و سر و سامان دهد.

ایرانیان انضباط و آموزش لازم را برای بحث متناقض و پذیرش نظر متفاوت با آرامش و بزرگواری ندارند. رسم فقط آن است که باید نظرات واجب الاجرا در جمع را بی چون و چرا، با شور و هیجان، تعارف و تملق پذیرفت و یا مجلس را بی سر و صدا، یواشکی ترک کرد. با وسواس خاصی از بحث بین افراد با نظر متفاوت اجتناب می شود و نکات مباحثه جو فوراً طرد می‌شوند، تا که مبدا احساسات کسی جریحه دار شود و مجلس با فحش و قهر تمام شود.

چنان است که گفتگوی سیاسی در محدوده ایست که آهنگ ملایم موافقت هم نوایی، -ولو دروغی و ظاهری- گوش را نوازش دهد و سخنان بی بو و بی خاصیت ذهن را خواب برد.

رسم گروهک ها آن است که جمعی از دوستان و وابستگان را برای طرح حکومتی که برای مملکت واجب می بینند، دور هم آورده و شعار دهند. در گردهم های اولیه با گزاف گویی، شور،شوق و تعصب بیرقی را به اهتزاز در آورده و از دار و دسته خود تجلیل می کنند. در اجلاس بعدی بتدریج گفته ها تکراری شده و از کرخ افکار ناطقین، حضار کسل می‌شوند. طولی نمی کشد که مردم کلافه و بی حوصله از شرکت در مجلس طفره می‌روند. گروهک به بن بست رسیده و قال و قیل این حماسه هم می‌خوابد.

در مجامع منتقدان جمهوری اسلامی در غرب، کارشناسان خود متشکر در باره صادر کردن ارزش‌های دموکراتیک به ایران سخنرانی کرده، و حضور سیاه لشگر دعوت شده فقط برای تشویق و مبادله تعارف بی پایان است. رسمیت و نزاکت ایرانی خواسته آن است که فرد که با اطاعت بنشیند، از پرسیدن سؤالات تیز خودداری کند، در صورت لزوم کف بزند، و مؤدبانه به سخنان یکنواخت در مورد اهداف خارق‌العاده و غیر قابل اجرا گوش دهد. زمانی که نظری متناقض بیان شود، فوراً نزاکت سطحی مجلس هم می‌خورد. مقصرِ بی تربیت بی اساس و بدون دلیل منطقی، هدف توهین، تهمت، و تحقیر دیگران می‌شود.

با این حال، همان سیاه لشگر که با تعارف‌های مکرر از سخنگو پشتیبانی کرده و از هیچ تملق اغراق آمیز کوتاه نیامده، پس از جلسه، با پچ و پچ زننده و با اغراق در سخت گیری، از آنها غیبت می‌کنند.

نزاکت و خوش معاشرتی در مقابل موذی‌گری بی ملاحظه دو روی همان سکهٔ میراث ایرانی بودن است.غیبت (خصوصاً پشت سر بدگویی) پاره ای از آلیاژ همان سکه است.

جنگ و کج کسوتی درونی مخالفان

گروهک ها بجای اتحاد علیه رژیم، با یکدیگر می جنگند. آنها بسیاری از بدترین صفات آخوندی،خصوصاً بدگمانی، بزرگ بینی، قمپزی و لاف را تکثیر و تقلید می کنند. توانایی و خلاقیت آن را ندارند که دست به دست داده و با هم برای شکل گرفتن و پرورش جامعه مثبت با تنوع فکری و به رضایت اکثریت تلاش کنند.

وطن از دل گرمی عمومی، نجابت انسانی و مقاومت در برابر یک سیستم ظالم استبدادی با مروت جمعی و حمایت بی‌وقفه از رشادت فردی بر اساس آزادی اندیشه ساخته میشود. کل این ها آرمانیست فراتر از درک و توان ما.

وطن با هر نسلی دوباره اختراع می شود تا که زن و مرد، کوچک و بزرگ با هم در بهسازی با روشن بینی کوشش کنند. هیچ زمانی چنین آرمان ارجمندی با موفقیت کامل به دست نیامده است، اما سعی به هدف عالیه رسیدن، تحمل سختی را شیرین می‌کند.

طرزتفکر کهنه گر و کوته بین در گروهکهای مخالف فقط حباب‌ صابون، شکننده و زودگذر، تولید می‌کند. اشکاراً یک نتیجه قابل پذیرش است: حتیٰ تصور امکان ارتباط ثمر بخش و هماهنگی بین گروهک های داخل و خارج از کشور، احمقانه و بیهوده است.

تصادم الکترون های آزاد

دور از گروهای کهنه پرست – مجاهدین خلق و سلطنت طلبان – و فراتر از کشمکش گروهک ها، چند صد نفر، مثل الکترون آزاد می‌چرخند. ایشان نقض حقوق بشر، شکست‌های فاحش و فساد جمهوری اسلامی را با صداقت محکوم می‌کنند.

نام فعالان و مخالفان چندگونه مانند روزنامه نگاران، دانشگاهیان، نویسندگان، هنرمندان، عکاسان، مدافعان حقوق بشر و … غیره، طوماری از مبارزان روشنفکر و صادق را برای رسایی به اهداف شریف پر می‌کند. ولی توهم به گردآوری آنها در یک جنبش مثبت پوچ است. هر الکترون آزاد فقط عده محدودی خواننده دارد.

وقتی الکترون‌های آزاد بر سر اسلام سیاسی با هم تصادم می‌کنند، ناگزیر مورد بررسی و سنجشگری قرار می گیرند و پیام‌هایشان در شلوغی شنیده نخواهد شد.

از استعداد طبیعی و تبحر ایشان در زمینه انتخابی خود گذشته، آنها در چالش کشیدن رژیم اسلامی انفرادی و تک تک درجا می زنند، زیرا که بی گمانی ذاتی همشهریان فقط یک نتیجه دردناک دارد: از زحمت آن‌ها انرژی مثبت کم و نارسایی تولید می شود. فقط تعداد انگشت شماری از مردم، عمدتاً در غرب، با اثرات و افکار ایشان آشنا می شوند.

دانشگاهیان و کارمندان اندیشکده های غربی، واژگان ملزوم برای عام یا مهارت طبیعی برای خطاب و گفتگو با همه ایرانیان در تنوع فرهنگی، عشایری و فلسفه دینی را ندارند. نوشتن مقالات دانشگاهی و بحث با همکاران در باره رژیم و جامعه ایران با استناد به نظریه‌های چهره‌های معروف غربی و فیلسوفان سیاسی مانند گرامشی، دو توکویل، هانا آرنت و امثالهم، در کنفرانس دانشگاه اجبار است،ولی برای اکثریت مردم ایران که این نام ها و نوشته هایشان در ارجاعات فرهنگی آنها وجود ندارد، بی‌فایده است.

مردمی که با شرایط بد اقتصادی و آینده تیره دست و پنجه نرم می‌کنند برای اعتراضات خیابانی تحت تأثیر تحلیل و نظر پردازی و یا طرح نظری ژیواستراتژیک قرار نمی گیرند. بهترین راه برای خلاصی از رژیم خودکامه ایران این است که به شهروندان در هر کجای ایران، نه فقط به تعداد انگشت شماری عضو فرهنگستان،خوب و بد بقیه جهان نشان داده شود.

مردم به یک پیام کوتاه و روشن که اثر بر زندگی روزانه شان داشته باشد نیاز دارند. پیام امیدبخشی که عمل به آن بر زندگی آینده آنها تأثیرگذار باشد و تمام ایرانیان را در تنوعات خود، فراتر از خشک اندیشی دینی و قومی، در بر گیرد.

صدای مدافعان حقوق بشر در ایران شنیده نمی شود. رژیم به فریادهای آنها اهمیت نمی دهد و عام مردم نسبت به نقض حق اولیه انسان، حفظ تمامیت جسم و روح هر فرد، لاقید و سبکسر هستند.

اکثراً شهروندان هرگز نمی خواهند بدانند که پشت دیوارهای زندان چه خبر است. محضاً وقتی سر و صدایشان در می‌آید که قربانی مستقیم جنایت جمهوری اسلامی باشند؛ فرزند، خواهر یا برادرشان کشته و یا زندانی شوند. قبل از جنایت اگر کسی داستان بی رحمی را برایشان نقل کند،عکس‌العمل سرسری و «به من چه» است. فقط بعد از فاجعه ، زمانی که جهان برایشان تاریک می شود، از خواب غفلت بیدار می‌شوند. هیچ کس آسایش نسبی زندگی محدود خود را برای دفاع از حق بیگانه ولو همشهری بهم نخواهد زد.

سعدی این قطعه را قرن ها پیش نوشته است. با این حال، ما هرگز سعی نکرده‌ایم مفهوم آنرا برای کشورمان عمل کنیم:

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش    دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش   کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش

Print Friendly, PDF & Email