رسانه ها وسیله ای برای گسترش ذهن شهروندان می باشند، تا حس کنجکاوی آنها تحریک شود، سرگرم شوند، بخندند و یا گریان شوند. شهروند از طریق رسانه چیز می آموزد و واکنش نشان می دهد. دموکراسی بر باور شهروندان و اراده مصمم آنها برای تحقق بخشیدن به آن بنا می شود. حفاظت از آزادی های ناشی از دمکراسی، نیاز به هوشیاری و مراقبت مداوم همگان دارد. رسانه ها تار ها یی برای بافتن دموکراسی هستند و اتحاد شهروندان را در حفظ آزادی ها تقویت می کنند. اگر رسانه ها به استبداد و منافع آن تسلیم باشند، آنها جامعه را تکه تکه می کنند و شهروندان را به گفتن و شنیدن شایعات پَست و مضر رها می کنند.
ننگ رسانه: خبر نگار ایرانی، که هستی؟ به کی خبر رسانی؟
از قرن دهم ـه. ق. که مذهب شیعه در ایران به رسمیت شناخته شد، آیت الله، مرجع و امام، استبداد خانگی را ـ که آزادی فردی و اندیشه باز را می کُشد و اطاعت کورکورانه رابر شخص استوار می کند،ـ در نهاد مردم پرورش داده اند در سطح کشور، آنها نیز، استبداد حکومتی را ـ که مردم را به بردگی می کشاند و یک ملت وظیفه نشناس و بی قید را تربیت می کند ـ به تکامل رساندند. از خرید اولین دستگاه چاپ، از رادیو و تلویزیون گذشته تا حالا اینترنت، رسانه های ایران مورد تفتیش رژیم های استبدادی یکی پس از دیگری بوده و هستند. استبداد پول رسانه را می دهد و ماموریت های آنها را تنظیم می کند: مستحکم کردن رهبر، خوار کردن سنجشگران و مخالفان و خفه کردن بحث های اجتماعی و سیاسی.
در سال ۱۳۹۷، رسانه های ایرانی، یک دستگاه توانمند و خوفناک برای دروغ پراکنی و کژ سازی است. هر کس که نان خود را از رسانه به دست می آورد، از گزارشگر تا مدیر سایت، از فیلمبردار تا فیلمنامه نویس، از عکاس تا طراح گرافیک … هرکس خود را خبرنگار می داند. همهٔ این اشخاص، ده ها هزار نفر، تحت نظارت وزارت های سانسور و تبلیغات حکومت ایران هستند و کم کم، هر کس در حد خود، این دستگاه خوفناک را می چرخاند. همسان تو. هر اندازه که کارش نفرت انگیز باشد، نقش مُبَلغ و سانسورچی وزارت روشن است. اما تو، روزنامه نگار ایرانی، چه کار می کنی؟
تا قبل از انقلاب، همکارانت به تولید دروغ و نیم دروغ برای ستایش سیاست های یک شاه خود بزرگ بین مشغول بودند. در سال۱۳۵۷، بین زمانی که عنوان کردی: «شاه رفت» و زمانی که چاپ کردی:«امام آمد» برایت فرصتی شد که بگذاری ریش در آید، کراوات را برداری و قبا را بدوش کشی. فرصتی شد که برای مستبد دیگری هورا بکشی. این بار، گرسنه قدرت و به همان اندازه خود بزرگ بین، ولی فقیه است. آیا آگاه هستی که جارچی چرت و پرت های کثیف آیت الله ها هستی؟ و حامی و همدست او شده ای؟
در هر کشوری، اطلاعات و اخبار مانند خون در بدن جریان دارد و می گردد. وقتی که دروغ و تبلیغ جای اطلاع و خبر را بگیرد، خون مسموم می شود. سلول های سالم از بین می روند، بدن و مغز فلج و علیل می شود. این همان چیزی است که در ایران اتفاق افتاده است. نسلی بعد از نسل دیگر، واقعیت را دستکاری کرده ای و حامل زهر هستی. اطلاعات صحیح را که مفید برای دمکراسی و اتحاد شهروندان باشد دور انداخته ای.
خبرنگار ایرانی، چه چیزی را به پیام گیران خود می گویی؟
چشمت را به رهبر دوخته ای: خمینی، سی سال پس از فوتش، هنوز سوگلی است. هر روز خدا، خامنه ای تیتر اول است. برایت، هر آنچه که در تهران اتفاق می افتد و هر حرف بی معنی ادا شده توسط آیت الله ها و وزرای آنها، «خبر» است. با پتک، شکوفایی در فناوری اتمی را در کله پیام گیران می کوبی، گرچه جمع مطالبت قابل چاپ یک گنجینهٔ لطایف است. یاوه سراییت و داد سخنت در دین اسلام و دشمنان آن تهوع آور است. نظرات و تفسیر مبتذل اقتصادیت دیگر حتی یک ابله را هم متقاعد نمی کند. وقتی که خبری نیست و یا نیاز به پرده پوشی است، داستان های ساختگی منتشر می کنی. و بدتر از آن، در صدر اخبار عکس همجنس گرایان به دار آویخته به جرثقیل کشیده و یا به پایه پل آویزان شده را منتشر می کنی … و یا مکرراً «اعترافات عمومی محارب» را پخش می کنی … این ننگ است. این رسوایی است.
به آلودگی کشنده هوا و محیط زیست که شهرها را خفه کرده اند؟ به استان های سوت و کور،عقب افتاده و ساکنانشان؟ به محصولات کشاورزی اشباع شده از آفت کش ها؟ محل نمی گذاری… سالها ست که گپ از بهایی و یهودی .. … را ترک کرده ای؛ کرد و عرب و بلوچ … کجا هستند؟ فقط ماهری که خوارشان کنی. تورم پولی چنان پیر و سالمند را فقیر و تحقیر کرده که در سکوت و تنهایی می میرند؛ جوانان امیدی به آینده ندارند و تسلیم غم شده اند… هیچ کارت نیست. این شرم است. این بی حیایی است.
تحقیق، بررسی؟ گزارش منصفانه؟ مستند صادق؟ تجزیه و تحلیل اطلاعات بیغرض؟ خسته نباشی! از نشریات کودکان گرفته تا یک رویداد مهم برای بقای کشور، همه آنها را برای خوش آیند مزاج ولی فقیه و آخوند طبخ می کنی، همانطور که دیگر همکاران قبل از خودت برای شاه خبر می پختند.
ننگ رسانه:خبر نگار ایرانی، ذوق و استعدادت چیست؟
در تار و پودت و در ته قلبت، بهتر از هر کس دیگر میدانی که در ایران، خبر نگار شدن مثل کاچی است که به از هیچی است. در کشوری که بیکاری آفت عمومی است، تا که دری به تخته خورد و کار بهتری جور شود، خبر نگار می شوی. حقه بازیها و حیله های شغل را با پادویی یاد می گیری. پا به جای پای کسانی می گذاری که تجربهٔ زیادی در چاپلوسی و دست بوسی دارند ولی آزادی بیان را نیاموخته اند. بیسوادی و جهل مسلم برایت مهم نیست، کافی است دور قاب سخنرانی آخوند، بچه آخوند و امثالهم بادمجان بچینی، و آنچه راکه می فرمایند فراموش کن! از خاطر ببری. از حرفه ات چه مانده؟ از آزادی بیان چه خبر؟ انتشارات صادق، خبر و اطلاع با کیفیت چه شد؟ علاقه و ذوقت برای به متحد کردن شهروندان کجاست؟ هیچ.
اگر بد رفتار باشی چه اتفاقی می افتد؟
درصد سال پیش، اگرچند لات و چاقوکش کافی بودند که برای مجازات و ترساندن خبرنگار سرکش وسایل چاپ او را از بین ببرند، امروز یک دم و دستگاه دولتی به آن اختصاص داده شده است. به به! چه مفید! این دم و دستگاه برای از بین بردن منتقدان، حتی ملایم ترین، مثل ساعت کار می کند. تهدید های مالی و جانی به خودت و عزیزانت را همیشه در ذهن داری. کلیات این تهدیدها برای ترساندنت و اطاعتت از استبداد آخوندی کافی است. ننگ رسانه ترس و خود سانسوری است.
بروز آوردن حقایق تو را به اوین و کهریزک می فرستد تا که آنجا معلول شده و یا به قتل برسی. سرانجامی دیگر، تو را به گرفتن راه تبعید بدون بازگشت محکوم می کند. از این سرنوشت ناشایست، دیگر شهروندان ایرانی،گمنام وبی برچسب، سهم خود را دارند. از صد سال پیش کاسه همان کاسه است و آش همان آش.
اگر شجاعت، استعداد و صداقت حرفه ات را داری، صدایت را ببر و برو بیرون. ولایت فقیه از دست رفته است و نمی تواند با نقد و نکته گیری بهبود یابد. زندگیت نفیس است، آن را حفظ کن. بگذار که چاپخانه مکروه شود، بگذار که که تلویزیون و رادیو (صدا و سیما) سکوت کنند، بگذار که اینترنت حلال محو شود … بدون جارچی، جمهوری اسلامی فقط طبل خالی، بی صدا و خاموش است.
خبر نگار ایرانی، در سر زمین تبعید سرنوشتت چیست؟
کجاست رسانه معتبر «در تبعید» که به طور کامل توسط ایرانی ها برای ایرانی ها منتشر شده باشند؟ پنج میلیون ایرانی در خارج از کشور زندگی می کنند. آنها خواسته رسانه برای کسب خبر کشور خود و به زبان خود هستند ولی خود را با اخباررسانه های بین المللی و شایعات بی اساس بستگان مشغول می کنند: کاه جای جو خوردن برای یک کشوری که وسعت آن چهار برابر فرانسه است.
کشور ما در پوستهٔ خالی خود در حال مرگ است. می توانیم کنار ایستاده و بدون واکنش مرگش را دردرد تماشا کنیم … و یا برای زنده نگه داشتن کشورمان مبارزه کنیم. تو،خبر نگار ایرانی، اگر تصمیم گیری به کسانی که مبارزه میکنند بپیوندی، اول حرفه ات رایاد بگیر : وظیفه ات این است که حق مسلم تمام شهروندان ایرانی را حفظ کنی: گپ هر شهروند باید به گوش هر شهروندان ایرانی برسد. شاید که روزی آید که به پیام گیرت احترام گذاری و متقابلاً مورد احترام شوی.
افسوس…
افسوس از آن ملتی که در آن هزار باور است ولی فریضه ای ندارد.
افسوس از آن ملتی که لباسی را می پوشد که پارچه آنرا نبافته، نانی را می خورد که گندمش را نکاشته و شرابی را می نوشد که خمره اش مالِ بیگانه است.
افسوس از آن ملتی که گردنکش ظالم را مثل قهرمان تحسین می کند و می پندارد که فاتح درخشنده نیکخواه است.
افسوس از آن ملتی که مصیبتی را در رویا تحقیر می کند ولی در بیداری، خود را اسیر آن می کند.
(Kh. Gibran, The Garden of the Prophet)
Further reading
Journalism in Iran, Hossein Shahidi, 2007, Routeledge
Chronicles from Iran [ebook Edition]: What is Sauce for the Goose, is Sauce for the Gander