وقتی که ایرانی مقیم خارج هستیم و برای تعطیلات، دو یا سه هفته به ایران می رویم خوشحال هستیم که از فامیل دیدار کنیم و از یک مهمانی به مهمانی دیگر برویم؛ خصوصاً می خواهیم که تصویر مثبتی را که صاحب خانه از اجتماع کنونی ایران توصیف می کند باور کنیم: « جانم، همه چیز عوض شده، مثل قبلاً که نیست. در جریان همه چیز هستیم. به تآتر می رویم، از نمایشگاه بازدید می کنیم. هیچ چیزی کم نداریم. همه چیز در ایران هست حتی بهتر از اروپا. چرا دو هزار یورو خرج نوت بوکِت در پاریس کردی؟ می آمدی اینجا، توی فلان محله تهران، همان را هشت صد یورو می خریدیم. تو همین تهران به اندازه لندن کیف می کنیم و ارزانتر هم هست.»

ایرانیِ مهمان هالو نیست. دروغ، کتمان حقیقت و حرف ناگفته را می فهمد، ولی صدایش در نمی آید و با تعارف از بحث خودداری می کند؛ چون دیگر ایران کشوری نیست که در آن زندگی می کند، کشوری نیست که در آن فرزندانش به مدرسه میروند. فعلاً که در مرخصی است، بی دغدغه خوش میگذراند و می گذارد که روحیه سنجیدگی به خواب رود. درزمان کوتاهی، به اروپا باز خواهد گشت و خواهد توانست، بدون اینکه از سانسور بترسد، به کتابخانه سر بزند و کتابهای مورد علاقه اش را بخواند؛ خواهد توانست بی دل شوره و با خیال راحت هر روزنامه ای را در یک رستوران همراه با مزه مزه کردن یک آبجو بخواند. بچه هایش برنامه آموزشی غیر مذهبی و لائیک را دنبال می کنند نه مانند ایران که دستورات مذهبی در مدارس تحمیل شده است و به بچه ها یاد داده می شود که چگونه نماز بخوانند، خود را غسل بدهند و مریدان دیگر ادیان را خوار بدانند و امام ها را خصوصاً آخرین را، خمینی، مثل بت بپرستند.
وقتی که ایرانی تصمیم می گیرد که برای مدت طولانی به مملکت بازگردد، در آن زندگی و کار کند، نگاهش متفاوت است و روحیه سنجشگری تا مدتی بیدار می ماند. تصویر مثبت جامعه ایران کم کم کَدِر می شود. آره! خیلی چیز ها نسبت به گذشته عوض شده و در حال تغییر است ولی روز به روز روابط اجتماعی بد و بدتر می شود. در تهران زندگی غربی یکبار مصرف Consumériste را تقلید می کنیم، ولی بدون مزایای مثبت آن. کپی ما جز نسخه بدل نیست درست مانند آن نوت بوک هشت صد یورو: قسمتهای الکترونیک آن جعلی و نرم افزار آن کپی غیر مجاز و نادیده گرفتن از حق نویسنده است . در ایران کپی رایت و حق ثبت اختراع بی مفهوم است.
فقط چند روز بود که به ایران بازگشته بودم ولی به نظرم میرسید که کفن غبار آلود و تار عنکبوت کهنه همه چیز را پوشانده است: مردم، اندیشه آنها ، طرز تفکر و استدلال و خصوصاً روابط اجتماعی.
قوم و خویش پرستی ، رکود، از خود متشکر بودن، فساد و محافظه کاری عناصر تشکیل دهنده جامعه و سیاست در ایران در سی، پنجاه و صد سال پیش بوده اند. امروزه هم هستند و از سی سال و اندی پیش تکبر را به آن افزوده ایم. ایران افتاده و فرسوده است گرچه که دارای مردم جوان و زرنگ است. ایرانی با خوردن حسرت گذشته دل خود را خوش می کند و در یک دریا منفی بافی روانی، چه برای حال و چه در آینده، غرق می کند. ایرانِ جمهوری اسلامی آخوندها در حال مرگ است.
امکان است که ایرانی فدا کار، مهربان و با هوش باشد ولی بسیار در اوامر عمومی، اجتماعی و سیاسی نامفید و بدون اثر است. تکیه کلامش به سه – چهار جمله منحصر است: «انشاالله»، «این هم می گذرد»، «هیچ کارش نمی شود کرد» و از همه بدتر:«بیکاری؟ به تو چه مربوط!».
دویست سالی است که ایرانی در انتظار یک مهدی، ناجی موعود و یا گُودُو است که یک حکومت عادل، آزاد و صالح را از آسمان برایش بیندازد. سالها است که نمی خواهد بفهمد که برای پای ریزی چنین حکومتی باید آستین خود را بالا زده، از زحمت عرق بریزد، از خود دفاع کند و با هموطنانش مدارا کند و برای گفتگوی سازنده حاضر باشد.
این جملات مورد پسند مردمی است که در آغوش آخوندی خواب رفته اند.
♦ انشاالله
♦ خدا بزرگه
♦ هیچ کاری نمی شود کرد
♦ بیکاری؟ به تو چه مربوط!
♦ همه می دانند.
اگر در بزم ها در انگلستان، انگلیسی ها استاد در صحبت از هوای خوب و بد استاد هستند، در ایران آنقدر آفتاب می درشد که راجع به آ ن بحث ممکن نیست. در مهمانی های خودمانی تنها موضوع صحبت که همه را مشغول کند سیاست و دولت است. آن هم در زمانیکه همه به «رژیم» و «آنها» فحش بدهند، سپس با رضایت و لذت از جملات خود، قند چای را بمِکَند و یا خیار برای هم پوست کنند. در زمان بچگی ام «رژیم» فحش خور شاهنشاهی بود. حالا فحش به ناف «رژیم» جمهوری اسلامی بسته می شود. پس نتیجه می گیریم که در ایران هر ««رژیم» دولتی است که با آن موافق نباشیم و یا از آن منزجر باشیم.
توهین عالیه به همه آن است که از مهمان ها پرسیده شود: « قبول! حکومت بی رحم است. درست! تمام وزرا و آخوند ها دزد و مفسد هستند. ولی چه کار باید کرد؟ چطور اساس را تغییر بدهیم؟» هیچگاه، حتی نیم جواب داده نخواهد شد. چندین بار «انشاالله»، «این هم می گذرد»، «هیچ کاریش نمی شود کرد» تنها تعبیر سیاسی است. هر کسی به سبک خودش طفره می رودکه جواب ندهد. و اگر کسی گستاخی آنرا داشته باشد که برای گرفتن جواب پا فشاری کند، دیگران با گفتن داستانهایی با آب و تاب از شکنجه و کشتن مخالفان در زندان اوین او را زَهرَه ترک می کنند. درست مثل ده چهل- پنجاه در«رژیم» شاه.
با یک مردمی که اینقدر تسلیم و سلطه پذیر هستند، اگر فردا «رژیم» دیگری جای جمهوری اسلامی را بگیرد، مأموران سرکوب کننده مردم در حکومت تازه کم و بیش همان رفتار را از سر خواهند گرفت و مردمان شریف ایران دخالت نخواهند کرد و زیر بارِ زورگوی دیگری به آسانی خواهد رفت چون «انشاالله این هم می گذرد و هیچ کاری نمی شود کرد».
البته که «اینهم بگذرد» چرا که «زمان می گذرد»، همه چیز «می گذرد». ولی هیچ چیز در سیستم عوض نخواهد شد؛ ایرانی فاقد اراده و اندیشه برای برنامه ریزی آینده در مسائل اجتماعی و سیاسی است. همیشه نان را به نرخ روز می خورد و آه برای گذشته می کشد. گذشته و پدر بزرگها یادگار قدیم هستند. بچه ها آینده هستند و وظیفه ما در امروز است که برای آنها پیش بینی کنیم.
دگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم تا دگران بخورند
در گفت وگو های سیاسی، همیشه قهقرایی، جوانان کمتر از بیست و پنج – سی ساله پدر و مادر خود را مقصر میدانند که با شرکت در در تظاهرات ۱۳۵۷ – ۱۳۵۸ برای انقلاب اسلامی همدست آخوندها شدند. بزرگتران بهمان اندازهٔ فرزندان بیهوده گو خود، ضعف شاه را به میان می کشند: « جلوی این آخوندهای شِپشو که نه ایستاد. ضرب دست و اراده پدرش را که نداشت. می بایست که همه آنها را زیر پا لِه کُند.»
همگی فراموش می کنند که خود بزرگ بینی شاه او را کور کرده بود. همگی فراموش می کنند که زمان انقلاب، تظاهرکنندگان به نشانهای سلسله پهلوی تُف کرده و هیچ کس مانع نشده بود. همگی فراموش می کنند که چاپلوس های دست بوس دربار شاهنشاهی هم ایرانی بودند. همگی فراموش می کنند که هر بار در «رژیم شاه» فرصتی برای منفعت شخصی شد، از آن بهره گرفتند. جای تعجب نیست که هر نسل کپی نسل پیش است: فرزندان در همان ذهنیت کناره گیری و بُزدلی پدران خود تربیت می شوند.
می خواستم که جوابی بگیرم و پا فشاری کردم: « چطور خواهیم توانست حکومت را تغییر بدهیم؟» آشکار بود این سوال مهمان ها را گرفتار و دست پاچه می کرد: این بی تربیت از حد خارج شده است. زمانیکه یک ایرانی گیر می افتد و باید جواب دهد، حاضرین را به شهادت می گیرد و با یک لبخند از خود راضی میگوید: «انشاالله که وقتی که مأموریت شان به دستور ارباب های شان، انگلیسی ها و آمریکایی ها، تمام شد، آخوندها هم خواهند رفت.» قدرتهای جهانی شاید که تقصیری در وضع حالی داشته باشند ولی ایرانی متوجه آن نیست که با این جمله خصوصیت نوکر صفتی خود را بروز می دهد؛ هر قدرت جهانی خواهد توانست از وی سواری بگیرد. امروزه، ولی فقیه، علی خامنه ای از دست روسیه جو می خورد.
دنباله گفتگو معمولاً راجع به آن است که ثابت شود که کدام ارباب، انگلیسی یا آمریکایی سَروَر اصلی است. در هر حال دولت ایران، چه حکومت اسلامی و چه نظام شاهنشاهی، نوکر هر دو است. یک الگوی اصلی گفتگوی سیاسی به مُد ایرانی این چنین است:
مرد اول: «انشاالله که این رژیم هم عوض خواهد شد.»
مرد دوم:« اینکه مسلم است. آنها برای ما برنامه دارند. وقتی که حاضر شد، آنها تصمیم خواهند گرفت که آخوندها را بیرون کنند و همه چیز جور خواهد شد.»
یک غربی که در دمکراسی بزرگ شده از این گپ هیچ سر در نمی آورد. در نظر ایرانی ها، آنها، انگلیسی ها و آمریکایی ها، ابر قدرت ها، مسئول تمام بدبختی های اجتماعی و سیاسی ایران و ارباب های ایران هستند. قبل از سال های ۱۳۳۰، آنها فقط انگلیسی ها قدرت استعماری بودند. از ۱۳۴۰ به بعد، آمریکا روی طاقچه است. در این قرن بیست و یکم میلادی، قرتی های متفکر اتحادیه اروپا را با تردید به مستعمر افزوده اند، ولی در حقیقت نه برداشت و نه استدلالی دارند.
تصور کنیم که یک مرغابی در یک دریاچه خشک شده و مرده است. قدیمی ها مرگ مرغابی بدبخت را تقصیر انگلیسی ها میدانند: « خودم یادم است که آ قایم به قرآن قسم می خورد که این حقیقت دارد: زمان رضا خان، انگلیسی ها دستور داده بودند که تمام مرغابی های ایران برای سفره پادشاه انگلیس شکار شوند. همه تقصیر انگلیسی هاست.»
به نظر نسل جوان تئوری «مه تقصیر انگلیسی هاست» فقط چرتُ – پرت و حرف قدیمِ هزار سال پیش است:« پدر جان، زمان عوض شده. حالا ابرقدرت فقط آمریکاست. مرغابی توسط یک موشک نامرئی جدید ناسا کشته شده.»
برای عوام الناس متفکر مدرن، به قتل رساندن مرغابی ممکن است که زیر سر اتحادیه اروپا باشد. اگر دخالت انگلیسی ها و آمریکایی ها ریشه قابل قبول دارد، ظهور اتحادیه اروپا در این داستان و توجیه آن آدم را لال می کند: « انگلیسی ها اتحادیه اروپا را اداره می کنند … آنها یورو را بوجود آوردند که بقیه اروپا را ضعیف کنند. برای همین است که پوند را نگه داشته اند.» خوشبختانه این متفکرین هنوز خبر ندارند که کاغذ بازهای اروپایی چند صد بار باید با هم در بروسل ملاقات کنند تا که قیمت یک تمبر پست به تصویب برسد. از اینجا تا داشتن یک سیاست خارجی مشترک برای کشتن مرغابی های ایران … ره دراز است.
در ایران حقایق ساده، قابل اثبات و یا اثبات شده هیچ خواهان و ارزش ندارد: مرغابی شاید از پیری مرده است و یا شایدبه تله یک شکارچی «ایرانی» افتاده باشد. کافی است که روزنامه نویسی به محل فرستاده شود. اصلاً و ابداً! هر چیزی باید پیچیده تر از این ها باشد. حتماً باید یک مقصر خارجی ویک تئوری توطئه و حتماً یک قصۀ عجیب و غریب از ابر قدرت های استعماری مثل انگلیسی ها و یا آمریکایی ها نقل شود.
در سال ۱۳۵۲ ایرج پزشکزاد یک رومان قابل توجه «دائی جان ناپلئون» نوشت. در این اثر طنز شرح و وصف اخلاق یک ارتشی بازنشسته که در همه بد بختی های ایران، کوچک و یا بزرگ، شخصی و یا عموم دست و انگولک انگلیسی ها را می بیند روایت شده است. مامور شهرداری از شما حق طلب می گیرد که کارش را انجام دهد؟ «آخ! آقای عزیز، تقصیر انگلیسی هاست که به او گدایی درس داده اند.» دختر خاله رودل کرده است؟ «آخ! آ قای عزیز، مأموران مخفی انگلیسی ها مسمومش کرده اند.»
برای این دائی جان ناپلئون عزیز،دلیل واقعی عقب ماندگی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران، حضور انگیسی ها بود. بیش از چهل سال است که ایرانیان از دست این دائی جان بلهوس از ته دل می خندند؛ در واقعیت باید از خحالت این شرح و وصف اخلاق خود گریه کنیم. تصویر«این دائی جان ناپلئون عزیز» انعکاس رفتار اکثر دائی ها، عمو ها، برادران، پسران، پدر و شوهر ما است. در خلاصه هر یکی از «مردان» ما در رفتار خود، دائی جان ناپلئون است. هر یک از آنها کم و بیش یک دائی پیر، حراف، غیرمنطقی، ترسو، چاپلوس و زورگو است. هر یک از آنها این مرد خَرِف است که واقعیت را چنان برای خود و دیگران وانمود و تشریح می کند که به طبع مزاج و هوس روزانه باشد.
از این گذشته، طرز فکر ایرانی که همیشه گول خورده و قربانی دائم قدرت خارجی است بسیار در ذهن سیاست مداران جمهوری اسلامی مشخص است. هر بار که یا یک ادعا ی اقتصادی، اجتماعی و یا سیاسی همراه با آشوب بیان می شود، مقام معظم رهبری، علی خامنه ای «دست اجنبی» را، مشغول به دسیسه بر علیه جمهوری اسلامی، در آن می بیند. این «دست اجنبی» باید که استعمار گران غربی از هر جنس، قر- قاطی، انگلیس، آمریکا و اسرائیل باشند. برای مقام معظم رهبری، تنها کفار هستند که بر علیه صلح اجتماعی اسلامی سر و صدایشان در میآ ید و شورش میکنند؛ مسلمان خوب فقط تو سَری خور است و دررو برو با هر آخوند، – نمونه اش مقام معظم رهبری، علی خامنه ای- ، هر قدرهم که جاهل و خَرِف باشد باید تعظیم کند.
از این مطلب گذشته، سوالی از ایرانیان بکنیم که همیشه مورد اوقات تلخی و حتی کتک کاری می شود: « سیاست مداران و صاحب منصبان ایرانی را در تاریخ نام ببرید که قبل از جیب خود از ایران ومنافع مملکت دفاع کرده اند؟» یک – دو و یا چند نام برده میشود ولی بلا فاصله از جانب دیگران تَرد میشوند زیرا که نوکر انگلیسی ها و یا آمریکایی هابه حساب میشوند.
افسوس از آن ملت که بی توان است در داشتن بینایش برای آینده خود
افسوس از آن ملت که میهن دوست های آن را روی یک دست می توان شمرد. هیچ ناجی موعود ویا هیچ مهدی روی یک سینی طلائی یک دمکراسی کامیاب و دوام پذیر را به خدمت مردم نخواهند آورد. در محافل شخصی احمدی نژاد و فرا خواندن وی را برای ظاهر شدن مهدی مسخره کردیم ولی در باطن هیچ فرقی با او نداریم؛ انتظار داریم که یک کمک خارجی ما را نجات دهد.
با اشعار حافظ غرغره کرده، ابیات فردوسی را مکرر خوانده، و دائماً تکرار کنیم که ما یک ملت کهن با فرهنگ غنی چندین هزار ساله هستیم فقط گپ پوچ است. فقط دلیل آن است که روی ضعف و بی قیدی خود چشم می بندیم.
اگر آمریکا روزی تصمیم بگیرد که سناریوی دموکراسی کردن عراق و افغانستان را، این بار با کمک دولت اسراییل در ایران پیاده کند، فاجعه در ایران خواهد شد.سیاست مداران تقلبی، شهروند آمریکایی با تبار ایرانی در تهران فرود خواهند آمد تا که دستورات سپهسالارهای آمریکایی را اجرا کنند. این دفعه ارتش آمریکا به واقع در ایران خواهد بود و صحبت ها ی بی بازده و بی فایده در مهمانی با شکستن تخمه، نوشیدن چای و تعارف بهم نخواهد بود. ده ها و صدها ایرانی در انفجار انتحاری کشته خواهند شد. میلیون ها پناهنده در پناهگاه های موقت در عراق، افغانستان، پاکستان، ترکیه، آذربایجان و ارمنستان جان خواهند کَند.
فرهنگ غنی چندین هزار ساله ما مانند عراقی ها، مانند افقان ها به یک کاسه ذرت ترانسژنیک خلاصه خواهد شد که از سازمان های غیر دولتی و خیریه غربی گدایی خواهیم کرد. زنان ما کُلفَت و یا روسپی در امارات خواهند شد؛ دوشیزگان ما در جنوب خلیج فارس چشم گیر هستند. در آن روز سیاه سنگ جمهوری اسلامی را به سینه خواهیم زد. درست مثل امروز که بعد از سی سال رژیم خودکامه شاهنشاهی عزیز شده است.
خِرَدمَندی به ما نصیحت می کند که بسیار زود راه حلی را برای آینده بیابیم. ولی حقیقت آن است که در حال حاضر نا قادر و بی عرضه هستیم. فرهنگ غنی هزار ساله ما، از چند قرن پیش، یک تکه پاره قدیمی و شئی راکد است .
دسته جمع خود را گول خورده و قربانی انگلیسی ها و آمریکایی ها میدانیم. ولی آیا خواسته ایم که بفهمیم چه باعث قدرت امپراتوری پارس در دو هزار سال پیش شد؟ وهمان طور دریابیم چرا امپراتوری بریتانیا اینقدر پر توان شد؟ شاید که بتوانیم درس گیریم. قربانی بودن دائم زیرالگو شیعه است: ما همیشه باید برای خودمان سیاه بپوشیم با لذت عجیبی فاتحه رویم و غصه بخوریم. آنقدر این خصوصیت را در ذهن خود از هزار و چند صد سا ل پیش فرو برده ایم که امروز احساس می کنیم مذهب ما را به گروگان گرفته است و از دین خود گول خورده و قربانی آن شده ایم. ولی غمی نداریم و با آن می سازیم زیرا که قدرت فکری خود را کمتر پرورش می دهیم.
.
Translation, and updates:
© Albertine Ahmadi, Carnets d’Iran, 2010, Éditions Mon Village
© Albertine Ahmadi, Chronicles from Iran, 2012, eBook